بدون عنوان
مهمترين نكتهاى كه توجه ما را به رابطه دين و خانواده جلب مىكند آن است كه باورها و احساسات دينى طى دوره كودكى، در محيط صميمى و منظّم خانواده شكل مىگيرد و پرورش مىيابد، به گونهاى كه ديدگاه كودك را نسبت به زندگى و رفتار آينده تحت تأثير قرار مىدهد. علاوه براين، بايد روشن كرد كه اسلام معيارهاى مهمى را براى تشكيل زندگى خانوادگى مبتنى بر بنيادهاى سالم و نيز ايجاد فضاى معنوى، كه كودك اولين تأثّرات شخصيتساز را از آن فضا دريافت مىدارد، در نظر گرفته است. اين رابطه را مىتوان به شرح ذيل تبيين كرد:
1. خانواده يك نهاد اجتماعى است كه احساسات مورد اهتمام دين در آن تمركز مىيابد. واژگانى مانند «خانه» و «خانواده» بيانگر فضاى صميمى و حراست شدهاى است كه انسان در آن احساس راحتى و آسايش مىكند. اصطلاح «اِو ـ بارك صاحيبى اُلماك»1 در زبان تركى، نشان دهنده آن است كه خانه به عنوان يك مكان مقدس پذيرفته شده است. («بارك» در زبان تركى قديم به معناى پرستشگاه است.) در جامعهشناسى، خانواده به عنوان نوعى از جامعه دينى تعريف شده كه اعضاى آن همانند اعضاى بدن با همبستگى واقعى بر محور ارزشهاى معنوى متحدند.
واقعيت اين است كه وقتى دو جنس مخالف در اثر تمايلات طبيعى باهم پيوند برقرار كردند، ارتباطى در سطح بالا كه در آن احساسات اجتماعى و اخلاقى متفاوتند، برپايههاى تنكرد شناختى (فيزيولوژيكى) شكل مىگيرد. پدر و مادر، كه پيش از اين حس همكارى، عشق، وفادارى و اعتماد متقابل با يكديگر داشتند، با ورود كودك در محيط خانواده، نمودهاى جديدى از عشق ـ مانند دلسوزى، حمايت و فداكارى ـ را نيز تجربه مىكنند كه تمام اين نمودهاى جديد به خاطر كودكى است كه والدين را به مراقبت عاشقانه از خود و مواجهه با همه مشكلات قادر مىسازد.
در يكى از احاديث پيغمبر، احساسات مادر نسبت به فرزند از موهبتهاى الهى به انسان شمرده شده است.2 به عقيده برخى از روانشناسان، دلبستگى و علاقهمندى كودك به والدين از نخستين نشانههاى عشق و محبت به دين است.
2. عمق عشق دو جانبه حاكم بر خانواده، اين نهاد را مناسبترين محيط براى دين مىسازد، تا آنكه به جاى خواستههاى خودپسندانه، به وسيله خواستههاى اصيل و عالى پشتيبانى و دنبال شود. اگرچه در يادگيرى انسان محدوديت سنّى وجود ندارد، ولى شكى نيست كه سالهاى اول زندگى در يادگيرى بسيار مهم است; زيرا كودك باورها، نگرشها و رفتارهاى اساسى را در همان سالهاى نخستين فرا مىگيرد. به گفته برخى از روانشناسان، شيوه زندگى كودك تا چهار يا پنج سالگى، چنان عميق شكل مىگيرد كه پس از آن، عوامل بيرونى نمىتواند آن شيوه را تغيير دهد.
كوتاه سخن آنكه زندگى كودك در چنين محيط پرمهر و محبتى نقش مهمى در شكلگيرى نوع شخصيت او دارد; شخصيتى كه با انواع عشق و محبت نوع دوستانه، با خوشبينى به زندگى مىنگرد; يعنى گرايشهاى عالى همانند گرايشهاى اجتماعى و دينى را به فعليت مىرساند.
مهر و محبت بين پدر و فرزند رابطه متقابل دارد و فقط با مهر و محبت مىتواند به شكوفايى برسد. پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) به شخصى كه محبت به فرزند را به ديده تعجب مىنگريست، فرمودند: «كسى كه نشانهاى از مهر و محبت در او مشاهده نشود، دوست داشتنى نيست.»3
اسلام آن نوع زندگى را كه بر محور نيازهاى تنكردشناختى، شهوتها و تمايلات زودگذر تمركز يافته است، به عنوان سطحى از زندگى حيوانى مىپذيرد، اما پيغمبر(صلى الله عليه وآله) در اين زمينه مىفرمايند: هدف دين شكل دادن آن سطح از زندگى است كه بالاتر و ظريفتر از سطح تنكردشناختى است.
اينگونه زندگى اخلاقى، گرايشهاى طبيعى انسان را از بين نمىبرد، بلكه آنها را محدود و هدايت مىكند. ايمان واقعى انسان به خدا از يك سو و شيوه زندگى پايدار، جامع و هدفمند از سوى ديگر، نتايج اميدبخشى پديد مىآورد كه فرد را به برخورد صميمانه با ديگران قادر مىسازد; يعنى در واقع، شيوهاى اخلاقى را در زندگى ايجاد مىكند كه در آن، ايمان به خدا نقشى پويا و واقعى دارد.
در حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) ارتباط اعتقادى و عاشقانه با خدا اينگونه بيان شده است: «اگر شما به خدا ايمان نداشته باشيد، نمىتوانيد به بهشت برويد، و اگر مهر و محبت نداشته باشيد، ايمان به خدا نيز نخواهيد داشت.»4 در يكى از آيات قرآن، به اين موضوع تصريح شده كه انسان براى عبادت آفريده شده است.»5 «عبادت ـ به مفهوم فراگير آن ـ شامل بسيارى از اعمال و رفتارهايى است كه نسبت به مخلوقات ديگر انجام مىدهيم. در واقع بسيارى از كارهايى كه ملزم به انجام آن هستيم، بخشى از گذران يك زندگى اخلاقى است. كسى كه در درون خود وجود مطلق (خداوند) را احساس كند، خواهد توانست نشانههاى خداوند را در خود و طبيعت بيابد. اين شناخت به او كمك مىكند تا تمام ارزشها و قابليتهاى فطرى خود را شكوفا سازد.
همانگونه كه از قرآن استفاده مىشود، خانوادهاى كه با ازدواج مرد و زن شكل مىگيرد، براى به فعليت رساندن و پرورش دادن توانايىهايى انسان و تكامل وى، بستر اجتماعى پربارى را همراه با مهر و محبت و روابط متقابل پديد مىآورد. از اينرو، نخستين تجربههاى خانواده به كودك كمك مىكند تا به تدريج از زندگى خود محور طبيعىاش به سوى زندگى جمعى حركت كند و عضو جامعهاى گردد كه در ارزشهاى مشتركآن سهيماست.همچنينشخصيتكودك،كهاو را ازديگرانمتمايزمىكند،درمحيطخانوادهشكل مىگيرد.
خلاصه آنكه هدف حقيقى دين پرورش احساسات عالى و مهر و محبت اجتماعى انسانهاست. پدر و مادر در محيط خانواده نخستين مراجع صلاحيتدار و نمونههايى هستند كه كودك ارزشهاى اساسى و رفتارهايى را كه روش زندگى او را شكل خواهد داد، از آنها فرا مىگيرد.
3. بنا به گفته روانشناسان، در كودك، نوعى ظرفيت فراگير و گرايش فطرى به دين وجود دارد. خانواده بايد گرايش كودك به دين را، كه از همان سالهاى اوليه زندگى آغاز مىشود، هماهنگ با عقايد خود هدايت كند. گرايش كودك به دين بيشتر با عوامل بيرونى بروز پيدا مىكند. كودك درباره مفهوم واژهها و عبارتهاى دينى، كه در محاورات روزانه مىشنود، پرسشهايى مطرح مىكند و به رفتارها و مراسم دينى، كه مشاهده مىكند، توجه دقيق دارد. ممكن است بعضى از كودكان در اين مسير، پا را فراتر گذارده، درباره تولد، مرگ، اهميت زندگى و امثال آن پرسوجو كنند.
در حقيقت، اشتياق كودك به يادگيرى و علاقه والدين به آموزش باهم تلفيق مىشوند. علاقهمندى و دلسوزى والدين نه تنها نيازهاى روانى كودك را تأمين مىكند، بلكه پدر و مادر را در انتقال باورها و ارزشهاى خود به كودك نيز ترغيب مىنمايد. از اينرو، در مدتى كه كودك از نظر جسمى تحت حمايت قرار دارد، مقرراتى كه او را به داشتن روابط عادى در محيط اجتماعى قادر مىسازد، فراگرفته خواهد شد. در آن زمان، ذهن كودك به عنوان يك عضو گيرنده عمل مىكند; زيرا هنوز توان فكرى او در زمينه پندارها و نقد و بررسىها رشد نكرده است; هر چه به او گفته شود، مىپذيرد و بيشتر نگرشها و رفتارهاى والدين را به صورت ناخودآگاه تقليد مىكند.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اهميت خانواده را در شكلدادن گرايش دينى كودك گوشزد نمودهاند، اما رشد دينى كودك به دليل فقدان ژرفنگرى در احساسات اوليه دينى او به وقوع نمىپيوندد. طبق فرموده پيامبر(صلى الله عليه وآله)درست همانگونه كه صاحب حيوان با داغ زدن بر آن به تولد نوزاد سالم او آسيب مىزند، والدين هم ممكن است با آموزش باورها و ارزشهاى غلط به كودك، مانع رشد فطرى وى شوند